شعر و...
یاد بادا که دلم مشتاق دیدار تو بود / روز و شب در طلب و هر لحظه بیدار تو بود / دیدگانم را چه دانی که دگر سویی نیست / به فدایت ، که آن هم گرفتار تو بود .
میدونی الان دارم چی می خورم ؟ حسرت یک لحظه دیدنت !
بی ارزشم و جز تو خریدار ندارم / گیرم بخرندم ، به کسی کار ندارم / گر در هر دو جهانم نپسندد تو پسندی / من در دو جهان غیر شما یار ندارم .
گاه یک سنجاقک به تو دل می بنند و تو هر روز سحر می نشینی لب حوض ، تا بیاید از راه ، از خم پیچک نیلوفرها ، روی موهای سرت بنشیند ، یا که از قطره ی آب کف دستت بخورد ، گاه یک سنجاقک همه ی معنی یک زندگی است .
+ نوشته شده در شنبه یکم آبان ۱۳۸۹ ساعت 12:55 توسط saly divune
|